دیشب تصمیم گرفتم که از فردا صبح یعنی از امروز زندگیمو از نو شروع کنم.... تکراریای بی خاصیتو بذارم کنار و روح و روانمو باهاشون خسته نکنم...
داشتن شور و نشاط واسه ی ادامه ی زندگی خیلی مهمه و دلیلی نداره بخوام با کسی که هیچ اهمیتی به خودش و من نمیده، این شور و نشاط رو از خودم سلب کنم... زندگی مگه چقد طول میکشه؟ مگه چند وقت دیگه واقعا هممون هستیم؟
یکی زودتر یکی دیرتر عاقبت از این دنیا میریم و حسرت میمونه برامون
این حرفا رو نمیخوام بزنم که ناراحتی ایجاد بشه اما سپری کردن زندگی با یه فرمول تازه خیلی کیف میده
گرچه ظاهراً هیچی عوض نشده اما توی فکر و ذهنم خیلی چیزا تغییر کردن... فک کم کافی باشه
ایشالا از دو هفته ی دیگه هم ظاهرشو عوض میکنم یه دستی به روی زندگیم میکشم و یه نفس عمیق رو روانه ی راهش میکنم...
همیییییین
پ. ن: دقت داشتین بیشتر تصمیماتم شب گرفته میشه؟ خخخ
:)
امشب از خدا چی میخواین؟
الهی بشه هر چی که میخواین
توی این مدت دلتون چی خواسته که نشده؟
الهی بشه هر چی که دل قشنگتون خواسته
امشب تصمیم گرفتم واسه همه، آرزو کنم که براشون بشه
هر چی که هست هر چی که ته دلشون به خاطرش لرزیده و خدا رو صدا زدن
میخوام فقط بخوام واسه بقیه بشه... حتی اگه با برآورده شدن آرزوهای یه عده، خودم یه سری چیزا یا یه سری آدما رو از دست بدم.... فدای سرتون.. شماها برسین، من پیشکش
بعضی وقتا دلم میخواد این خواسته ها با بر آورده شدن پاااااااک بشن از کل هستی.... دوباره یه سری خواسته های نو بیان روو کار و کائنات و خدا با انرژی بیشتر وقت بذارن واسه برآورده کردن اینا.... حس میکنم خواسته ها دیگه کهنه و زنگار شدن... باید یکی یه دستی بکشه روی اینا تا حل بشن...
ای کاش از همین امشب و به همین زودیا، بشه هر چی که خواستین و میخواین... بشه و تموم بشه تا جا باز بشه واسه خواسته های تر و تازه....
یه نیروی عظیم میخواد واسه رفع این خواسته ها
همتون با هم یه انرژی مثبت بفرستین و تمااااااااام
مطمئنم که میشه.... دلتونم شاد میشه
خدا هم به رقص میاد...
الهی آمین
غمتون کم....
چه حسی داره وقتی نفر آخر زندگی کسی باشی که نفر اول زندگیته؟
چرا این اتفاقا باید بیوفته؟ چرا واقعا؟
هر گناهی هم مرتکب شده باشی، تجربه ی بی توجهی و بی اهمیتی بدترین تنبیه زندگیت میتونه باشه...
بعضی وقتا دیگه نمیدونم چی بگم
درمورد حس و حالم هیچ حرفی برای توضیح دادن ندارم... واسه توصیفش هیچ کلمه ای نیست...
فقط میدونم که نامردیه... یه سری اتفاقا و حرفا اوج نامردیه... اوج بی عدالتیه...
ته زندگیم نمیدونم چی میشه اما دلم میخواد برم ژاپن....
شبکه ی من و تو داشت حیات وحش ژاپن رو نشون میداد، خیلی خوشم اومد... از طبیعتش ازآدماش از آرامشش واز نظمی که توش حاکمه و باعث شده بشه پیشرفته ترین کشور دنیا...
دلم آرامش طبیعی میخواد. حاضرم بدون هیچ عشقی و بدون هییییچ آدمی برم توی یکی از جزایراش زندگی کنم اما فقط به آرامش خیال برسم... نمیخوام کسی نفر اول زندگیم باشه حتی دیگه نمیخوام نفر اول زندگی کسی باشم... دیگه کلا زندگی بسه...
وقتی داشت نشون میداد چقد بکر و آرومه اونجا، با خودم گفتم شاید واقعا بهشت اینه... پاداش کارای خوب آدما اینجاست... اونا هم لابد خوبن که خدا بهشون همچین سرزمینی داده... اما ما لابد خیلی بدیم که مدام داریم درگیر نامردی و بی معرفتی میشیم و روز به روز هم داره شدت میگیره....
آخ که چقد ناراحتم...
کاش دل و احساسم میمرد.. کاش یه فراموشی اساسی میگرفتم که هیچی و هیچکس یادم نیاد که از این به بعد نسبت به بی رحمیای کسایی که دوسشون دارم هیچ عکس العملی نشون ندم...
هی ژاپن
هی ژاپن...
آبان اومد...
بچه ی وسط خانواده ی پاییز
همون قدر ساکت... همون قدر پخته... همون قدر توو دل برو.. همون قدر حامی و تکیه گاه... همون قدر امن....
آبان جان کاش میدیدی چقد بهت برچسبای خوب زدم... کاش میدیدی و یکم ذوق میکردی و اون دل گرفتت باز میشد واسه همیشه...
آبان با کوله باری از خوشی و خوشبختی اومد تا بگه، دنیا همیشه در گذره... تا بگه: دائما یکسان نباشد حال دوران، غم مخور
اومده تا هوامونو آماده کنه واسه یه عالمه عاشقی.. حالمونو دگرگون کنه واسه تحولات تازه...
آبان ماه خوبیه... مث متولدینش مظلومه اما یکمم حق به جانب تر از مهر و آذره... اصن نمیدونم شایدم خیلی پرروئه....
( چقد یهویی تغییر موضع دادم خخخخ)
خلاصه این که ماه جدید شروع شد. امیدوارم واسه هممون لحظه های خیلی خوش رقم بخورن...
الهی آمین