ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
جمعه با دختر داییام رفته بودم بیرون.
اولین بار بود سه نفره میرفتیم و کلی خوش گذشت
رفتیم کافه واسه عصرونه... اولین بار بود میرفتم به اون کافه و همون اول خیلی چیزا خورد توی ذوقم. این که میز تمیز نبود و سفارش آدمای قبلی روی میز بود. نور کافی نداشت و علناً تاریک بود و پرده های کرکره ای افقیشو باز کرده بودن که یعنی نور بیاد ولی ساعت 4 دیگه اون سمت آفتاب و نوری نبود. حتی فضای رمانتیکی هم ایجاد نشده بود. موقع سفارش یه وافل مخصوص کافه و سه تا شیک سفارش دادیم. من قهوه شکلات و اونا موز و شکلات. دختر دایی کوچیکترم هی میگفت عکس بگیریم و کلی وقتمون سر عکس گرفتن گذشت اما عکسا خیلی خوب شدن. ولی من ترجیح میدادم بیشتر حرف بزنیم با هم. خلاصه این گذشت و بعد از نیم ساعت گارسون اومد گفت موز نداریم سفارشتونو عوض کنین. اونا هم عوض کردن یکی نوتلا و یکی شکلات... ولی وقتی سفارشا رو آورد کنار وافل و حتی روی شیکا موز بود. سه تایی خندیدیم گفتیم یعنی موز نداشتنا ولی موز بارون کرده بودن...
پسره شیکا رو جا به جا گذاشت جلومون و اسماشم اشتباه گفت واسه همین من شیک شکلات خوردم ولی اصلا مزه شکلات نداشت لعنتی کاراملی بود دختر داییم که شکلات سفارش داده بود داشت قهوه شکلات منو میخورد وسط کار گفت این قهوه بودا حالا منم به اصطلاح اون شکلاته رو تا ته خورده بودم گفتم جدی پس بده مال خودمو بخورم... خواهرشم چون وافل خورده بود نتونست شیک نوتلاشو تموم کنه داد به این تا تمومش کنه خلاصه من دو تا شیک خورده بودم و غافل از این که خامه ی روی شیک قراره حالمو بد کنه... یعنی عین مستا داشتم تلوتلو میخوردم... خلاصه دیگه تا خونشون پیاده اومدیم و سگ لرز زدیم و خندیدیم.
اما دیگه پامو توی اون کافه نمیذارم...
ولییییییی در کل کنار دختر داییام عالی گذشت...
مهم نیست تا کجا فرار کنی
فاصله
هیچ چیز را حل نمی کند
((هاروکی موراکی))