ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

9

نپرس ،هیچ نپرس از دلم...


همین "چه خبر؟"....

همین "چه می کنی این روزها..؟"...

سوال بدی است....! 


اگه خدا بخواد اردیبهشت از راه رسییییییییید 

خدا رو شکر...سال یه تکونی به خودش داد و از این کرختی عید در اومد ...

ولی من یکم هنوز کسلم...البته اطرافم بی روح نباشه بهتر میشم..مثلا همین فروردین بدجور حالمو گرفته بودااااا

حالا امیدوارم بهتر بشم 

از هفته ی بعد امتحانای میان ترم شروع میشن...

دوسشون ندارم 

تحقیقم دارم ووویییی که گذاشتمش واسه دقیقه ی نود و این بزرگترین اشتباه منه...

قول میدم زودی انجامش بدم...قول قول 

چقد حس تابستون دارم ...هندونههههههههههههه...کولررررررررر...رماااااااااااان...خواااااااااااااب...گشت و تفرییییییییح

واااااااااهاهاهاهاییییییییییییی

عه شلیل یادم رفت..باشگاهم همینطور...کلاس واسه آزمونای وکالتم....

همیشه پای یک درس و امتحان درمیان است...نمیذارن راحت باشیم که....والا

خلاصه کنم این پستمو...خستم آقا جان...خستم...یکی بفهمه پلیییییییییز 


پ.ن: صرفا اومده بودم قالب و آهنگ عوض کنم..یهو دلم کشید یه چیزی هم بنویسم...

8

فروردین چرا تموم نمیشه؟بسه دیگههههههه هی چشم باز میکنم میبینم هنوز فروردینه ...ماه عوض نمیشه 

روزا نمیگذرن...گویا امسال قصد نداره بره جلو ..میخواد سر جاش بمونه 

منم همش خوابم میاد...هوا هم که هی بارونی میشه هی آفتاب میشه...اینم حال و روزش دست خودش نیس...

در حال حاضر فقط از یه چیز خستم...اونم درس خوندن...این لیسانس تموم بشه به امید خدا یه نفس راحت بکشم..

دیروز اصن روز خوبی نبود...همش گریه و بغض و ناراحتی و کسل بودن...وقتی نتونی حرف دلتو هم راست و پوست کنده به کسی بگی

بیشتر دلت میگیره...مخصوصا وقتی خودت از قبل جواب حرفاتم میدونی 

دیگه اصن نمیتونی حرف بزنی و سخن گفتن بیهوده ترین کار ممکن میشه

من همیشه توی دو نوع فکر کردن استادم...و ای کاش توی نوع دومی استاد نبودم...

یکی فکرای خیلی خوب و عالی و اثر بخش و یکی هم فکرای پوچ و الکی و بیخود....

فک کنم توی نوع دوم نوع یاز آسکاریس هم دخیله و باعث میشه من فکرام مسخره تر و مضحک تر به نظر برسه...

یعنی انقد به این چیزای مزخرف فکر میکنم که خودم پشیمون میشم  که این همه خودمو آزار دادم و بعدم میگم سمیه خلی به خدا 

خلاصه فروردین خیلی خسته کنندست...بشه اردیبهشت یه حالی کنیم...

هم هوا بهتر میشه اون موقع هم اگه خدا بخواد همه چیز رو به راه میشه 

دیگه کم کم سرم شلوغ میشه بابت امتحان و تحقیق ولی باز از این فروردین بهتره...اه..اصن زورم میگیره به خدا از این ماه 

هیچی توش نیس....هیچییییییییییی....

برم یکم خودمو آروم کنم... یهو ریختم بهم...


مهم نیست اکنون زندگی ام چگونه می گذرد
عاشق ان خاطراتی هستم 
که تصادفی از ذهنم عبور می کند
و باعث لبخندم میشود

7

خلی زود وارد سال 95 شدیم...واقعا به سرعت برق و باد گذشت...

من واقعا خودم نفهمیدم چجوری توپ در کردن و سال جدید شروع شد بس که ذهنم مشغول بود..

توی یه هفته ی گذشته خیلی دپ بودم ...الآنم کسلم و هیچی حالیم نیس و حال و روزمم مشخص نیس..

دلم یه مردن جانانه میخواد...مرگ...از نوع ابدییییییییییش...دلم میخواد عکس العمل خیلیا رو ببینم...

نمیدونم خدا اون لحظه اجازه ی دیدن این صحنه رو بهم میده یا نه...

تنها چیزی که الان میدونم اینه که دیگه نمیخوام زنده باشم...دیگه نه...

دلخوش کردن خودم دیگه کافیه...وقتی که واقعیت با اون چیزی که توی ذهن من هست متفاوته،دیگه کافیه

لعنت به این زندگی....

ل ع ن ت...

6

امروز قسمت 22 سریال شهرزادو دیدم...

 دلم خیلی بد سوخت به خاطر قباد...بدترین زندگی رو داره...

آنچه در آینده خواهید دید رو که دیدم دیگه خیلی دپ شدم...نمیدونم شهرزاد سر خاک کی نشسته بود

اصن یه لحظه تصور این که قباد مرده باشه بدجور حالمو میگیره   

خدا کنه هر کسی مرده باشه الا قباد ...وگرنه از این دپرس تر و افسرده حال تر میشم...

دلم خیلی براش میسوزه...کلا شخصیت قبادو خیلی زیاااااااااااد دوس دارم

به قول خودش مترسک سر جالیزه اما بازم من خوشم میاد ازش...بدبخت تر از این توی زندگیم ندیده بودم 

بزرگ آقا واقعا بد کرد در حق جفتشون...هم شهرزاد هم قباد ...

اینجور آدما توی دنیای  واقعی هم زیادن..اما روی خوش زندگی رو هیچوقت نمیبینن

حالم به هم میخوره از بعضی از سیاستا که باعث میشه زندگی دو نفر به کل خراب بشه

اینا جای خدا هم دیگه دارن حکمرانی میکنن لعنتیا... 

فقط میتونم بگم کاش اونی که مرده قباد نباشه ...کااااااااااش 

5

شاید این پست ،آخرین پست سال 94 باشه..

شایدم نباشه

مهم اینه که سال 94 داره تموم میشه...با همه ی اتفاقای خوب و بدش...

بعضی وقتا خیلی ناراحت و عصبی میشم و کلی تصمیم میگیرم واسه خودم

دیروزم یکی از همین روزا بود...گریه،بغض،سردرد و بعدشم یه تصمیم....اما باز هم پشیمونی 

حس غریبی دارم به سال 95...اصن برام آشنا نیس..کلا دارم با سال جدید غریبی میکنم..

شاید قراره خیلی چیزا عوض بشه ...شاید قراره خیلی چیزای دیگه به ثبات برسه...

در هر صورت امیدوارم خدا سال بعد رو خیلی خوب واسم در نظر گرفته باشه...

سالی سرشار از خوشحالی و عاقبت بخیری...

دیروز کلا روز گندی بود واسم...اه اه اه..دلم نمیخواد سال جدید نمونه ی دیروزو حتی یه بارم که شده امتحان کنم 

دلم میخواد وقتامون خوش باشه...لحظه هامون پر از اتفاقای ناب باشه...

خواستنای واقعی...دلتنگیای با ارزش...و خیلی چیزای دیگه 


پ.ن:سیر نمی شوم ز تو ؛ نیست جز این گناه من ... !