مرداد
این ماه بی نهایت گرم
شروع شد
مبارک باشه
خوش یمن و پر برکت باشه
واسه تمااااااااااام آدمای دنیا
++++++++++++++++++++++
کم سرمایهای نیست داشتن آدمهایی که
حالت را بپرسند.
ولی از آن بهتر، داشتن آدمهاییست که
وقتی حالت را میپرسند بتوانی بگویی خوب نیستم
((البرت هوبارد))
فردا روز دختره
به جز یکی از دوستای مجازیم هیچکس بهم تبریک نگفت
نه خانواده
نه...
من خودم خیلی وقته مرام و معرفت به پای دوست و رفیقو گذاشتم کنار
چون همیشه توی همه ی مناسبتا اول من تبریک میگفتم پیام میدادم زنگ میزدم
اما دیگه ترجیح دادم بیخیال بشم
از کسی هم توقع ندارم... ولی خب دله دیگه... یهو میخواد
یهو میگیره از یه عده... کاری نمیشه کرد...
یه لحظه دلم هوس صدای قطره های بارون روی کولرکرد... دیدی وقتی بارون میاد تق تق میخوره به کولر صداش از راه کولر میرسه به گوشت؟!
آخ چقد کیف داره پاییز و زمستون و هوای بارونی
الهی من بگردم واسه این دوتا فصل خوب و دوس داشتنی
حالا بماند که خودمم پاییزی هستم و عالیه و ازاین حرفا ولی واقعاً ارزش دارن نسبت به تابستون...
والا توی ایران واسه ما تابستون هیچی جز گرما نداره
نه میشه رفت آب بازی کرد نه تفریحات سالم داریم. بیس چاری هم باید واسه خواسته ها و شغلمون درس بخونیم و در حال مطالعه باشیم.
خدا رو شکر ولی این زندگی نشد... حجاب و گرما و بی تفریحی و بی شغلی و دردسر...
چی بگم والا...
امروز کلا دل گرفته هستم... راستشو بگم؟
خدایا اگه سقفو یهو روو سرم آوار نمیکنی یا یهو سکته نمیندازی به جونم تا راست و حسینی بگم چمه...
آقا زندگی که دادی از هیچ لحاظ خوب نیس...
دستت درد نکنه زحمت کشیدی واسمون ولی واقعاً به درد نمیخوره. یعنی هرجور حساب میکنم میبینم اصن جالب نیستااااا اصن... هر چی هم خودم دست به کار میشم باز یه جای لنگی داره... باز هر چی به خودت متوسل میشم و توکل میکنم یه چیزی کمه
خودتم میدونی به جون خودم میدونی باز به نظرم داری کوتاهی میکنی... خلاصه این نشد وض وروزگار واسمون ...
خلاص...
سراغ یار میگیرم
به هر کس میرسم
اما
به خود اهسته می گویم
الهی بی خبر باشد...
((وحید قزوینی))
دلم میخواد فقط بشینم گریه کنم
چی شد که انقد تنها آفریده شدیم؟!
چی شد که هیچکس نیس
حتی خود خدا هم گوش نمیده به حرفمون
پس اون همه آیه و قرآن چی میگه؟
میگه بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
چی میگه صد بار اگرتوبه شکستی باز آ؟
کو پس؟؟؟؟!!!!!
کو پس گوش شنوامون توی این دنیا؟ جفت از جنس خودمون که باعث آرامش بشه؟!
کسی که مال ما نیس میاره کف زندگیمون بعد با کلی زجر ومصیبت میبره
وسط اون همه دل بستن و عاشقی کردن
میاره میندازه توو دامنمون و هیچ چیز اون طرف، مشابه خواسته هایی که لیست کرده بودیم داده بودیم دست خدا نیست اما عدل عاشق همین شاهکار خلقت میشیم... دل در گرو کسی میبندیم که نه مال ماست، نه دلش میخواد مال ما بشه، نه میره، نه موندگاری و اصول با هم بودنو بلده... واقعاً بعضی وقتا حس میکنم با یه انسان غار نشین و انسان اولیه در ارتباطم...
ای خدا اگه کمر به نابودیمون بستی قربونت برم نیازی به این همه ادا و اصول نبود... یه سره نابود کن بره...
زجر کش نکن
من فقط آرامش میخوام
آرامش روح و فکر و قلب... میدونم تنهایی به هیچکدومش نمیرسم. با کسی که حس تنهایی رو هم در من بیشتر تقویت میکنه نمیشه به این چیزا رسید... یا بکش خلاصمون کن یا خودت اینو درستش کن یا واقعا اونی که باید بیادش رو بیار...
کاری برات نداره ها...
یه حرکتی لطفاً... یه معجزه ای لطفاً
حرام است خواب راحت
در شهری
که چرخ روزگار
در خواب است
((علیرضا خسروی))
زندگی نفسگیر
آدمای نفس گیر تر
چرا اینطوری شده آخه؟!
پریشب داشتم به اتفاقای اخیر سرتاسر ایران فکر میکردم و به این نتیجه رسیدم که واقعاً گرفتار عذاب الهی شدیم
دیگه عذاب الهی که شاخ و دم نداره... داره؟! گرد و خاک... دفن شدن خونه ها زیر خروار خروار خاک... بی آبی... هوای آلوده ی لبریز از دود وسایل نقلیه... بی عدالتی و بی انصافی خود مردم فارغ از حکومت... زامبی شدن این روزای ملت توی هر زمینه ی زندگی... مرام و معرفت خیلی وقته فراموش شده. بین هر کی هم که باقی مونده داره براش حس خفقان میاره...
بعضی وقتا میگم خدایا یه سیل بفرست همه رو ببر از این سرزمین. ببر بریز توو دریا. کوچیک و بزرگ.. مرد و زن... شاید واقعاً ما ایرانیا لیاقت این دنیا و نعمتاش و فراوانیشو نداریم. تا اوضاع بدتر نشده خودت یه فکری بکن... خوب و بد هم بسوزن به پای هم فدای سرت... هممون نیمه جون و نصف عمر شدیم... هیچی نفهمیدیم... تاوان اشتباهای یه عده رو ما دادیم ولی دیگه بیخیال ادامه ی زندگی شو...
من به شخصه دیگه نفسم داره میگیره...
هم وطن! اصلا خوب نیستی... اصلا دیگه صفا و مروت رو توی چهره و ذاتت نمیبینم...
هم وطن! یا به خودت بیا یا نقاب خوبیتو بکن بنداز دور...
هم وطن! راهو داری خیلی اشتباه میری
بسه هم وطن! دیگه حالم از دو رویی و دورنگیت به هم میخوره. از عوضی بودن و پست بودن حالم به هم میخوره...
اگه بهت برخورده مهم نیس. دیگه مهم نیس... این همه مدت در حق تک تک آدمای جامعت داری نامردی میکنی، بی انصافی میکنی شکم خودت و خانوادتو سیرتر میکنی و به بقیه هیچ فکری نمیکنی. به این که ما همه توی یه کشوریم از یه خون و نژادیم ولی گویا نیستیم. اشتباه شده. ترجیح میدم دیگه هموطن هیچکس نباشم. هر وقت انسان شدی اسم خودتو بذار هم وطن. هر کی که هستی وداری این متنو میخونی اگه واقعاً تک تک این حرفا رو توی وجودت دیدی حتماً یه درون شناسی کامل و تذهیب روح انجام بده. ما رو با خودخواهی فردیتون به فنا ندین...
این روزا مردم عادی دست سران مملکتو از پشت بستن. یاغی گری تا کی ؟!
بسه... به هیچ وجه نمیبخشم آدمایی که خودشون به تنهایی مسبب یه عالمه بدبختی توی ایران شدن...
نمیبخشم و از حق خودم نمیگذرم
از دست خدا ناراحتم
کاری ندارم بعدن بابت اتفاقای الآنم ازش تشکر میکنم یا نه...
مهم اینه که توی همین لحظه از خالق خودم ناراحتم... دلم گرفته... شکایت خدا رو به کی ببرم؟!
قربونت برم حکمتت از صبر وتحمل ما خارجه...
توی دستور کارمون نیس...
این بازیا رو سرمون نیار...
واقعاً دیگه هیچ صحبتی توی هیچ زمینه ای ندارم
فقط خستم
فقط خواب ابدی میخوام
#########################
کاش می شد
بی آنکه کسی بداند
یکی به روزهای هفته
اضافه کنیم
برای با هم بودن
((مجید رفعتی))