-
14
چهارشنبه 23 تیر 1395 15:06
مـادربزرگـم آخـر همـه ی تلفن هـایش می گفت: کـاری نداشتم که... زنگ زده بـودم صدایتـان را بشنـوم! مـا هم که جوان و جـاهل... چـه می دانستیم صـدا با دلِ آدم چـه می کند! همین اول کاری بگم که از هر چی استاده متنفرم...هیچوقت با استاد دانشگاه ازدواج نمیکنم چون عقده ای تر از خودشون ،هیچکس نیس زور داره ترم آخر درس بیوفتی...لعنت...
-
13
سهشنبه 1 تیر 1395 18:11
خرداد خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکردم تموم شد...خدا رو شکر فردا آخرین امتحان دوران تحصیلمه...وای که بعدش راحت میشم ...بازم خدا رو شکر حس و حالم خیلی عوض شده...اصن حسابی یه جور دیگه شدم...تغییرات عجیبی دامنمو گرفته که از این بابت خیلی خوشحالم فقط هوا گرم شده و ماه رمضونم که آخراشه... واقعا ماه رمضونو یکی از موانع...
-
12
سهشنبه 4 خرداد 1395 20:17
دلم یه همزبون خوب میخواد ... یکی که بفهمه چی میگم...یکی که احساسات خوب داشته باشه..غنی و واقعی بعضی وقتا دلم به حال خودم میسوزه... دلم بدجوری گرفته... همین دو ساعت پیش جاتون خالی فیلم پدر آن دیگری رو دیدم خیلی خوب بود همش داشتم گریه میکردم...اصن دلم به حال پسر بچه سوخت...خوشگلم بود لامصب در کل دلم پر بود اینم...
-
11
جمعه 24 اردیبهشت 1395 14:13
وبلاگ نویسی رو از سال 88 شروع کردم... کلی خاطره و اتفاق از اون روزا توی ذهنم مونده... هر از گاهی دلتنگ اون اتفاقا و آدما میشم دلم میخواد ببینم هر کدومشون الآن چیکار میکنن بعضی وقتا به وبلاگایی که ازشون مونده و سالهاست آپ نشده سر میزنم و چیزایی رو مرور میکنم که برام جالبن مثل قبل... وبشون هست اما خودشون معلوم نیست کجا...
-
10
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 14:24
دارم فکر میکنم اردیبهشتم داره دیگه طولانی میشه هوا خیلی گرم شده...فقط باید توی خونه بشینی اگه میخوای بری بیرون حتما باید 5 عصر به بعد باشه حرفی واسه گفتن ندارم فقط میدونم که خوشحالم..خدا رو شکر
-
9
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 17:29
نپرس ،هیچ نپرس از دلم... همین "چه خبر؟".... همین "چه می کنی این روزها..؟"... سوال بدی است....! اگه خدا بخواد اردیبهشت از راه رسییییییییید خدا رو شکر...سال یه تکونی به خودش داد و از این کرختی عید در اومد ... ولی من یکم هنوز کسلم...البته اطرافم بی روح نباشه بهتر میشم..مثلا همین فروردین بدجور حالمو...
-
8
جمعه 27 فروردین 1395 12:48
فروردین چرا تموم نمیشه؟بسه دیگههههههه هی چشم باز میکنم میبینم هنوز فروردینه ...ماه عوض نمیشه روزا نمیگذرن...گویا امسال قصد نداره بره جلو ..میخواد سر جاش بمونه منم همش خوابم میاد...هوا هم که هی بارونی میشه هی آفتاب میشه...اینم حال و روزش دست خودش نیس... در حال حاضر فقط از یه چیز خستم...اونم درس خوندن...این لیسانس تموم...
-
7
یکشنبه 8 فروردین 1395 13:15
خلی زود وارد سال 95 شدیم...واقعا به سرعت برق و باد گذشت... من واقعا خودم نفهمیدم چجوری توپ در کردن و سال جدید شروع شد بس که ذهنم مشغول بود.. توی یه هفته ی گذشته خیلی دپ بودم ...الآنم کسلم و هیچی حالیم نیس و حال و روزمم مشخص نیس.. دلم یه مردن جانانه میخواد...مرگ...از نوع ابدییییییییییش...دلم میخواد عکس العمل خیلیا رو...
-
6
دوشنبه 24 اسفند 1394 21:44
امروز قسمت 22 سریال شهرزادو دیدم... دلم خیلی بد سوخت به خاطر قباد...بدترین زندگی رو داره... آنچه در آینده خواهید دید رو که دیدم دیگه خیلی دپ شدم...نمیدونم شهرزاد سر خاک کی نشسته بود اصن یه لحظه تصور این که قباد مرده باشه بدجور حالمو میگیره خدا کنه هر کسی مرده باشه الا قباد ...وگرنه از این دپرس تر و افسرده حال تر...
-
5
سهشنبه 18 اسفند 1394 10:12
شاید این پست ،آخرین پست سال 94 باشه.. شایدم نباشه مهم اینه که سال 94 داره تموم میشه...با همه ی اتفاقای خوب و بدش... بعضی وقتا خیلی ناراحت و عصبی میشم و کلی تصمیم میگیرم واسه خودم دیروزم یکی از همین روزا بود...گریه،بغض،سردرد و بعدشم یه تصمیم....اما باز هم پشیمونی حس غریبی دارم به سال 95...اصن برام آشنا نیس..کلا دارم با...
-
4
چهارشنبه 12 اسفند 1394 10:36
اسفند خیلی بی سر و صدا اومد... آروم تر از همیشه داره میره...این یعنی یه سال دیگه هم گذشت... خیلی چیزا یاد گرفتم...تجربه های عمیقی به دست آوردم... شادی و غم توی زندگیم جریان داشت.. خدا رو شکر امسال واقعا برام سال عجیبی بود...خیلی اتفاقا افتاد... خیلی حسا رو درک کردم... اگه هیچ کدوم از این کارا رو نمیکردم شاید در آینده...
-
3
چهارشنبه 14 بهمن 1394 20:11
اواسط بهمنیم و داره اتفاقای عجیبی واسه من میوفته خدا رو شکر...همین یعنی خدا هنوزم حواسش بهم هست این ترم باز خواستم مثل آدم از اولش درس بخونم اما حادثه ای رخ داد که مجبورم بیشتر استراحت کنم و کمتر درس بخونم... اینم خواست خدا بوده دیگههههههه دوس دارم برف بیاد اینجا..اما حتی از نم نم بارونم خبری نیست... دلم هوای دو نفره...
-
2
جمعه 2 بهمن 1394 22:32
یادمه واسه وبلاگ قبلیم خیلی زحمت کشیدم... کلی دوست مجازی و کلی رسیدگی به وبلاگ خلاصه ای از زندگی من بود توی این چن سال اخیر... اما همش تموم شد...با خاطره های خوب و بدش به تاریخ پیوست... روزای دیگه ای جایگزین شدن...آدمای متفاوت با اتفاقای خاص دیگه... اونا هم باز تاریخ انقضا داشتن و تموم شدن...حالا روزای دیگه ای اومدن...
-
1
پنجشنبه 24 دی 1394 19:30
امتحانای ترم تموم شدن... اواخر دی شده ولی گویا قرار نیس این ماه سرد تموم بشه پستای چرت قبلی رو پاک کردم...قرار نیس ناله ی گذشته هامو نگه دارم وقتی همه چیز داره به خواست خدا عوض میشه میخوام به زودی برم یه رمان بخرم...خسته شدم از کتابای درسی ...دیگه حالم داره به هم میخوره خدا رو شکر فقط یه ترم دیگه مونده که لیسانسمو...