ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

25

نبودن و نداشتنش از این به بعد، نمیدونم چی به سرم میاره... 

دلم میخواد خدا یه شیر فلکه ی صبوری توی زندگیم باز کنه که هیچوقتم تموم نشه... کم نیاد... قحطیش نشه... 

میخوام فقط صبور بشم... یا برمیگرده یا برنمیگرده... اگه برگشت که به خودم میگم ناز شصتت اگه هم برنگشت حداقل صبور میشم و با تنهایی سر میکنم و عادت میکنم به این مدل زندگی... عاقبت یه طوری میشه... 

بهش گفتم اگه منو بخوای برمیگردی...اگه دلت گیر باشه برمیگردی و همیشه میمونی... 

با وجود همه ی این حرفا، نداشتن و نبودن کسی که از ته قلبت دوسش داری سخته... 

سخته نباشه... سخته نبینیش... سخته بهش صبح بخیر نگی و در طول روز حالشو نپرسی... سخته ازش بی خبر باشی.... 

واقعا نمیدونم عاقبتم چی میشه... وصال یا فراق

اما دلم میخواد بگم خدایا خودت عشقشو دادی بهم خودتم همه چیزو درست کن... اگه تقدیر هم باشیم، قله ی قافم که بره باز میاد پیشم... اما اینا قبول کردنش فعلا سخته... پذیرفتنش واسه من یکم دشواره... میتونم تظاهر کنم به بیخیالی اما اگه خدا صبورم نکنه میدونم طاقتم تموم میشه... 

کاش خدا صبورم کنه و همه چیز عالی و رو به راه بشه... امیدوارم

خدایا! خودت رحمی... 

24

و اما فصل مورد علاقه ی من

ماه دوس داشتنی من

یه عالمه خاطره دارم از پاییز و مهرش

دوسشون دارم

فصل خودمه

ماه پر خاطره ی خودمه 

ماهیه که دو سال پیش اوایلش توی راه دانشگاه ،صبح زود قبل از شروع کلاس، از خدا خواستم که پاییز عاشق بشم و عاشقی واقعی رو تجربه کنم... چیزی رو ازش خواستم که حتی فکرشم نمیکردم بهم جواب بده و اواخر ماه بهم نشونش داد... فصلی بود که توش لحظه لحظه تجربه کسب کردم... ریز و درشت... با شکل های متنوع... 

خیلی اتفاقا افتاد خیلی حرفا رد و بدل شد... اما گذشت و امشب 4 مهر 96 نمیدونم به خدا چی بگم...  فقط میتونم بگم شکرت که هر چی شد حکمتی توش بود... هر چی بشه هم حکمتی توشه و این که هر اتفاقی افتاده، باید میوفتاده...  

زندگی خوبه... همه چیز در گذره... هیچکس از آینده ی خودش خبر نداره اما میتونه مسیر خوبی براش بسازه... لحظه ها میان و میرن... آدما عوض میشن... خوب یا بد... ما درگیر یه سری اتفاقا و دل مشغولیا میشیم اما خدا کماکان هست... از همه چیز با خبره و به ما توی ساختن زندگیمون کمک میکنه... دوسش دارم... مهربونه... درد بی درمون نمیده... وقتی خودش ما رو توی مسیری یا انتخابی میذاره،  قطعاً خودشم درستش میکنه... و اونجاست که میگیم دیدی تونستم؟!  ...در اصل خدا خواست که تونستم... 

حرفام زیادن اونم از هر دری اما خوابم میااااااد... امروز هم خوب بود هم خسته کننده... 

بازم خدا رو شکر