ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

45

سربازی خسته

تکیه بر تفنگ

در

آخرین دیده بانی

با یادی که میرود بر وزن سبُک باد

چشمی که خواب را می دزدد

و بعد انگشت...

که راهی جز

ماشه نمی یابد

سر

که میچکد...

از شلیکی داغ


((مریم رازی))

++++++++++++++++


برداشتم از این متن این بود که سربازه خوابش برده یهو بی هوا دستش رفته روو ماشه و تمام...  :( 

شما هم همین برداشتو کردین یا فکر میکنین از عمد خودکشی کرده؟  

در هر صورتش به نظرم سربازا گناه دارن... 

دوران سختی رو پشت سر میذارن اما فقط اونایی که عرضه دارن مرد میشن توی این مدت... اونایی که درس میگیرن از این سختی و یاد میگیرن با مشکلات و مسائلشون چطوری یه تنه کنار بیان و حلش کنن... 

ولی سراغ دارم پسرایی که بچه ننه بودن و رفتن سربازی و با هزارتا چرب زبونی هم این دو سالو عین هتل گذروندن و به خیال خودشون زرنگی کردن و تن به سختیاش ندادن و بعد از سربازی همون بچه ننه ی لش  و تنبل و بی خاصیت باقی موندن... نمیخوام بگم سربازی مردونگی میاره چون نمونشو گفتم اما ذات مردونگی داشته باشی، اون وقته که موفقی... چه با سربازی چه بدون سربازی... 

ولی کلا سربازایی که دو سال سختی رو با جون و دل میگذرونن و بزرگ میشن وسط سختیاش، اونا گناه دارن.... 

خدا همه این مدل آدما رو حفظ کنه

هر کی که وسط سختی ،توی هر سنی ،بزرگ شده و زندگی رو با تمام وجودش درک کرده... 

خدا همشونو در پناه خودش نگه داره... 

44

اسفند از نیمه گذشت

اتفاقای عجیبی رخ داد

چیزایی گفتم و چیزایی شنیدم 

دیروز سوغاتی گیرم اومد

دوتا بسته اسمارتیز m&m 

مرسییییییییییییی... 

دلم میخواد روزگار همونجوری که دلم میخواد پیش بره

دلم میخواد خواست خدا با خواست قلبیم یکی باشه

دلم میخواد خدا توی دفتر زندگیم نوشته باشه، هر چی خودش بخواد... 

هی روزگار

هی زندگی

ای خدا جونم! هر کاری میکنی حکمته... 

وای خوابم میاد... خسته شدم

میرم بخوابم 

43

ای به راهت
لب هر پنجره 
یک جفت نگاه
من چرا ،
این قدر از آمدنت مایوسم..؟

#بهروز_یاسمی

####################
حرفی ندارم 
فقط خواستم پستی بذارم
و این که اسفند چقد عجله داره واسه تموم شدن.... 

42

شب تولدشه

باهم نیستیم... دلم گرفته

خیلی دلتنگشم

همه چیز عجیب اتفاق افتاد... 

در عجبم بدجووووور 

براش کادو تولد نخریدم... باهاش قرار ملاقات نذاشتم... با این که نیستش اما بابت همه ی این کارای نکرده استرس دارم...  :( 

نمیخوام فکر کنه بی تفاوتم... بی توجهم... 

نمیخوام فکر کنه فراموشش کردم... گرچه خودش این کارو کرده... 

یعنی فردا کی براش تولد میگیره؟  کی از ته دلش بهش تبریک میگه؟ 

کی خوشحالش میکنه؟  کی کنارشه؟!  

کی براش آرزوهای خوب خوب میکنه؟  کی بغلش میکنه و میبوسدش؟ 

با این فکرا فقط خودمو دیوونه میکنم اما واقعا به فکرشم... 

برام مهم بوده و هست... براش کم نذاشتم... نمیخوام بهش بد بگذره... 

کاش فردا بهش خوش بگذره و خوشحال باشه

کاش فردا شده حتی خیلی کم یادی ازم بکنه.... 

کاش فردا یادش بیاد منم بودم یه روزی توی زندگیش، کنارش... 

کاش فردا .... 

دلم شکست... کاش دل هیچ کس نشکنه... 

41

صبح تا حالا داره بارون میاد

خدا رو شکر... صدای بارون روی پشت بوم خونه از قشنگ ترین صداهاییه که من عاشقشم... 

کلی آرامش میده... کلی امید به زندگی... کلی حس خووووب

کلی نفس عمییییییق

با خودم قرار گذاشته بودم امروز برم کافه 

ولی نمیدونم چرا بیخیالش شدم... اصن یهو تصمیم گرفتم فروردین برم و سال جدیدمو با کافه شروع کنم... با حس خوش بودن در اوج تنهایی و در اوج خیال پردازی... 

شاید مسخره باشه اما فکرش راحتم نمیذاره خب... البته مسخره نیس چون حسم عجیبه... حسم پوچ و دم دستی نبوده... 

خلاصه این که کافه زیر بارون رو از دست دادم... 

عهههه تازه دارم میفهمم چقد بد کاری کردم نرفتم... نوچ حیف شدا....  

حالا ایشالا دوباره بارون بیاد بزنم بیرون... والا

++++++++++++++++++

من را اگر برای تنهایی ات بخواهی

خیانت کرده ای

برای با من تنها بودن

قدمی اگر برداری

دوستم داشته ای.


((سید محمد مرکبیان))