49

حس خوبی ندارم

دیشب خواب بدی دیدم 

چقد بده یکیو دوس داشته باشی اما طرف مقابل از این که بقیه بفهمن با کسی هست بترسه و تو رو پنهان کنه... 

چقد بده واقعاً... آدم با یه بار عاشقی خیلی چیزا تجربه میکنه. چیزای تلخ، حس و حالای بد و در کنارش حال خوش که اونم خودت به خودت تزریق میکنی... تلقینه... وگرنه با وضع من قاعدتاً نباید حال خوشی وجود داشته باشه.... 

من فقط یه چیزو میدونم : این که مدام تو میگی نه و مدام روزگار موافق با حالت میچرخه و مدام بهانه میاری و مدام پنهانم میکنی که کسی نبینه عاقبت این روزگار برعکسم میچرخه، دیگه بهونه ای نیس که بیاری واسه نبودنات و نخواستنت 

عاقبت یه روزی میشه که تو عاشق میشی و خاطر خواه و اون وقت پشیمون از هر کار و عملی که کردی در حقم... 

شاید اونقدر بخت و اقبال بلندی نداشته باشی که تا اون موقع عاشقت باشم... شاید تا اون موقع اصن من زنده نباشم. ولی میدونم که یه روزی میرسه که دنیا برعکس میشه... من شاید عشق و علاقمو از دست ندم ولی یه روزی میرسه که دیگه ترجیح میدم دورادور دوست داشته باشم و بهت فکر کنم. اون وقت چقد خودت ناراحت میشی از این اتفاقا... چقد رنج میکشی مث الآن من... چقد میشکنی توی خودت با هر یادآوری... 

من همیشه میگم جوری رفتار کنیم با بقیه که اگه یه درصد یه روزی همه چیز عوض شد و معجزه رخ داد، بتونیم توی صورتش نگاه کنیم و ازش خواستمونو بخوایم... 

حافظ قربونش برم قشنگ میگه : دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور.... 

یه روزی همه ی غم و غصه های من از بین میره. اون روز یا به 

همه ی آرزوهام رسیدم یا دیگه بیخیال یه سری چیزا شدم... 

خوشحالم که همچین روزی وجود داره... روز بیخیالی 

روز رهایی 

روز نداشتن آرزو 

روزی که ترجیح میدی دیگه فکر نکنی 

به هیچکس... به هیچی... به هیچ موردی... 

خوشحالم که روزی منم از ته دلم شادی رو میبینم 

خدا رو شکر میکنم بابت هر چیزی... 

پیش به سوی همچین روزی... 

---

نیستی..

پنجره‌ها تر شده است

وزن باران دو برابر شده است!

((احسان افشاری))