ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

19

28 فروردینه

هفته ی دیگه قراره اتفاقی بیوفته که امیدوارم حکمتش عالی باشه که ان شاءالله  همینطوره 

صحبتی ندارم چون فعلا یکم دمغم... تا خودمو جمع کنم یه ماهی طول میکشه... شایدم کمتر یا بیشتر

اما میدونم هر اتفاقی که تا الان افتاده و هر حسی که دارم هشدار و اطلاع هس واسه نجات خودم. امیدوارم درست باشه کارم... منطقی و عقلی درسته اما احساسی و قلبی.... اونم درسته... 

به هر حال.... 

امیدوارم زندگی خیلی عالی رو شروع کنم ازاین به بعد 

18

وووووی خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا

ببخشید وب عزیزم که تو رو،  مونس همیشگی واسه حرفا و درد دلامو فراموش کرده بودم

وقتایی که حالم خوبه تو رو یادمه اما وقتی داغونم همه چیزو فراموش میکنم 

راستش دلتنگ اینجا بودم

دلم میخواست زودتر بیام اما دلم نمیخواست دپ بودنمو اینجا خالی کنم. ولی بازم فهمیدم هیچ جا،  اینجا نمیشه 

کاش همه مث تو بودن. ساکت و آروم... از سر تاپاتم مهربونی میریزه اصن آدم راحته اگه هزار نفرم بیان و تو رو بخونن باز خیالم راحته و خجالت نمیکشم... 

چقد دلم گرفته... چقد غصه دارم... چقد 95 لعنتیه

چقد این لعنتی داره جون میکنه تا تموم بشه

میدونم حالا یه عده میان میگن ناراحت نباش تلقین منفی نکن و از این حرفا

اما بعضی وقتا واقعا نمیشه واقعیتو بیخیال شد. زندگی من توی سال 95 به بدترین شکل ممکنش گذشت...  اتفاقای خوبم داشت اما بدا غالب بودن...  

بعضی وقتا واقعا کم میارم از این که بخوام مدام یه سبد پر از امید حمل کنم. وقتی واقعیتا با امیدا فاصله داشته باشن این بار سنگین خسته کننده میشه و ترجیح میدی سبدتو بذاری زمین و چن ساعتی به واقعیت و زندگیت نگاه کنی بعد که سرحال شدی سبدتو برداری و ادامه بدی... منم الآن توی همون چن ساعت استراحتم. امیدوارم به زودی سبد امیدمو بردارم و تا ابد ادامه بدم... امیدوار و پر انرژی... فقط به کمک خدا نیاز دارم.... 

اووووفففففففف

امیدوارم واقعا سال 96 عالی شروع بشه و عالی ادامه پیدا کنه و عالی تر تموم بشه... خدایا خودت فقط میتونی همچین کاری بکنیاااااا

پس لطفا ما بنده هاتو چشم انتظار نذار 

کماکان به معجزه می اندیشم

خدایا معجزت آرزوست... حسرت به دلم نذاری یه وقت...!  

17

15 آذر 1395 

4 روز از ورود من به 24 سالگی میگذره.... 

حس میکنم زندگی واقعا داره کند پیش میره 

خستگی و بی حوصله شدن دیگه داره ازم میباره 

دو شب پیش داشتم به این فکر میکردم 

که بیشتر از 40 سال دلم نمیخواد زندگی کنم 

و فقط 16 سال دیگه به آخر سن دلخواه من واسه زندگی مونده 

کاش این چندین سال زود بگذره و زندگی هم تموم بشه دیگه

بسه...  واقعا بسه 


16

دومین ماه از پاییز اومدم که بنویسم...اونم دومین روزش

واقعا خوبه که وبلاگ هست...توی اینستا نمیشه حرف زد اصن...هزار نفر میان چشم میزنن و میرن...حسودا

خیلی دلتنگ نوشتن از ته دل بودم...هی حسش نبود

خدا رو شکر که فصل من اومدش وگرنه کلافه میشدم...

اگه خدا بخواد داره زندگی خیلی زود میگذره..خدا گذاشتتش روو دور تند خخخخ

خوبه خوبه...هر از گاهی هم این وسطا یهد به کاممون میشه ولی میگذره باز...خدا رو شکر

یه مدته داریم با خانواده سریال قهوه تلخ رو نگاه میکنیم...عالیههههههههه 

تازه دارم میفهمم این سریال چی بودههههههه چی میگههههههههه بازیگراش کی بودن 

یه خرده هم لهجم مشهدی شده بابت برزد خان سپهسالار محترم 

این سریال تموم بشه میخوایم شهرزادو بذاریم ببینیم...

آی خوش بگذرههههههههه...آی قباد ببینم سرحال بشم 

یکم هوا سرد شده اینجا ولی بازم خوبههههههه دوسش دارم....

آهنگ وبلاگمم کههههه عاشقشم اصن...خواننده و آهنگ جفتشون توو قلبم جا دارن....

آخ که امیدوارم اینجا روزی دست کسی که دوسش دارم زیاااااااااد،نیوفته...

وگرنه بس که از عشق قباد و مسعود امامی گفتم توش،سرمو از تنم جدا میکنه 

خدایا رحمی! 

حرف دیگه ای نمونده....

فقط میتونم از خدا بهترین ها رو برای همه بخوام...

آبان خوبی داشته باشیم 


15

دو ماه درگیر اون دو واحد درس افتاده هستم...گیر کردم واقعا.... 

توی این دو ماه هم روزای خوب داشتم هم روزای سخت اما مورد دوم بیشتر بود...کلا اتفاقایی افتاد که یکم دل و دماغ ازم گرفت 

نتونستم تابستون امسالو به خوبی حس کنم، درک کنم و لمسش کنم...  بد شد اینجوری.... 

واسه تک تک روزاش برنامه داشتم اما همش به حرص خوردن و مجله و رمان خوندن اونم با صد تا فکر گذشت.... 

توی جشن و مهمونیا حوصله ی هیچی ندارم کسلم...دیشب حنابندون دختر عموم بود... بد نبود... امروز صبحم مسموم شدم 

اینم از روزای آخر تابستون...  

دو واحد ارزش این همه به هن ریختن حال منو نداشت اما شد...تاثیر خودشو گذاشت... 

لعنت به دانشگاه شیراز و همدان... لعنتا 

اصن خدا از دل سیاه شیطون و آدم کار شکن و سنگ بنداز نگذره که آوارمون کردن توو این ایام خوش جوانی....

هی روزگار خیلی بد داری میچرخی... ما که دیگه هیچی...نگران خودتم یه موقع سرت گیج نره عزیزم! 

کاش همه ی مشکلاتمون حل بشه.کاش همه ی گره ها به دست خدا باز بشن 

کاش تا فرصت داریم روی خوش زندگی رو ببینیم 

الهی آمین 


پ.ن: چقد دلم هوس پاییز کرده.واسه همین قالبم رفته پیشواز خخخ 

منتظر یه پاییز خیلی خوبم