ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

24

و اما فصل مورد علاقه ی من

ماه دوس داشتنی من

یه عالمه خاطره دارم از پاییز و مهرش

دوسشون دارم

فصل خودمه

ماه پر خاطره ی خودمه 

ماهیه که دو سال پیش اوایلش توی راه دانشگاه ،صبح زود قبل از شروع کلاس، از خدا خواستم که پاییز عاشق بشم و عاشقی واقعی رو تجربه کنم... چیزی رو ازش خواستم که حتی فکرشم نمیکردم بهم جواب بده و اواخر ماه بهم نشونش داد... فصلی بود که توش لحظه لحظه تجربه کسب کردم... ریز و درشت... با شکل های متنوع... 

خیلی اتفاقا افتاد خیلی حرفا رد و بدل شد... اما گذشت و امشب 4 مهر 96 نمیدونم به خدا چی بگم...  فقط میتونم بگم شکرت که هر چی شد حکمتی توش بود... هر چی بشه هم حکمتی توشه و این که هر اتفاقی افتاده، باید میوفتاده...  

زندگی خوبه... همه چیز در گذره... هیچکس از آینده ی خودش خبر نداره اما میتونه مسیر خوبی براش بسازه... لحظه ها میان و میرن... آدما عوض میشن... خوب یا بد... ما درگیر یه سری اتفاقا و دل مشغولیا میشیم اما خدا کماکان هست... از همه چیز با خبره و به ما توی ساختن زندگیمون کمک میکنه... دوسش دارم... مهربونه... درد بی درمون نمیده... وقتی خودش ما رو توی مسیری یا انتخابی میذاره،  قطعاً خودشم درستش میکنه... و اونجاست که میگیم دیدی تونستم؟!  ...در اصل خدا خواست که تونستم... 

حرفام زیادن اونم از هر دری اما خوابم میااااااد... امروز هم خوب بود هم خسته کننده... 

بازم خدا رو شکر 

23

امشب حالم خوب نیست

بغض دارم... دلم گرفته... شایدم نگرفته... اما ای کاش خیلی از اتفاقا نمیوفتاد... ای کاش خدا کسی رو توی زندگیم نمیذاشت که حالا هم بخواد ببرتش... گیجم از دست خدا... خب قربونت برم چه کاریه آخه؟! توو تقدیر هم نیستیم، واسه چی ما رو با هم آشنا میکنی؟! بعدم مهرشو میندازی به دل و جونمون بعدشم کلی چیزا قراره یاد بگیریم از این زندگی اونم با این آدم، بعدم ورش میداری میری؟! چرااااا؟ 

دقیقا قصدت چیه که من درک نمیکنم؟!

خب حداقل به دل و احساسی که خودت دادی رحم کن... والا... اصن یه جوری برخورد میکنه انگار یه خدای دیگه مارو آفریده حالا واسه این که حال اون خدا رو بگیره هی اذیتمون میکنه. هی میخواد بگه من قدرتم بیشتره من بیشتر بلدم عاشقا رو به عشقشون نرسونم... باشه بابا فهمیدیم بیخیال شو دیگه جون هر کی که دوسش داری.... یه بارم برسون ببین چقد کیف داره... یه بارم یکیو به خواسته ی قلبیش برسون ببین چقد شکرتو به جا میاره ...ببین چقد خوشحالش میکنی ببین چقد ثواب داره خخخخ والا... 

البته بازم شکرت ولی تو رو خدا اگه میخوای کسی رو باز ورداری بیاری یه هماهنگی بکن که موندگار نیس یا قربون دستت خودت موندگارش کن... هی نگم دیگه... دستت درد نکنه خدا جونم 


22

11 مرداده... 

توی خونه هوا خنکه

بیرون هوا گرمه

دل من هواش ابریه کم کم بارونی میشه

زندگی داره کااااملا بیخیال پیش میره

خدا از اون بیخیال تر 

شایدم حواسش هست... راستش دیگه واقعا نمیدونم چی به چیه

خستم، کلافم، بی قرارم و بی طاقتم و به قول شاعر 

بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ....

دلتنگم، گیجم،  نمیدونم این دلتنگی کار درستیه یا نه

نمیدونم اصلا زندگیم تا الآن درست بوده یا نه

فقط میدونم حتی اگه بنده ی بیهوده ای بودم تا حالا، خدا هنوز منو زنده نگه داشته... حالا به چه علت و دلیلی، بازم نمیدونم... 

کلا دیگه شک دارم... کلا دیگه رسیدم ته تهش... 

هیچی نه میدونم و نه تمایل به دونستن دارم... 

خلاصه اینم از وض این روزام... روزای گرم تابستونی که هر کسی داره به یه شکلی سپریش میکنه.... 

میگم خدایا شکرت... حتی توو اوج ندونستن و کم آوردن... 

لال شدم... فک کنم قرار بود تهش همین باشه... بازم نمیدونم

21

قالبمو عوض کردم ،نشستم از اول پستامو خوندم

همش ناراحت و کسل بودم بابت رابطه ای که داشتم

همش از خدا میخواستم زندگی تموم بشه ، خسته بودم و دل شکسته از این همه بی توجهی و بی اهمیتی... خسته بودم از یه طرفه رفتن

رابطه ای که عجیب شروع شد و در طولش مدام داغون و خسته بودم، به بدترین شکل هم تموم شد.... اما مشکلی نیس

حکمتی داشته.... 

الان بعد از یک سال و هشت ماه فهمیدم چیزی که اذیتت میکنه باید بذاری کنار... گرچه اون منو گذاشت اما منم میتونم فکرشو بذارم کنار.... میتونم زندگی جدیدمو شروع کنم و خوشبخت بشم... میتونم خوشحالی رو برگردونم اما نباید یادم بره... خودم و روحم واجب تر از هر آدم موقتیه... 

امیدوارم اتفاقای جدید و تازه رخ بدن.... 

پ. ن:

وقتی توی رنج و سختی قرار میگیریم، نگیم خدایا چرا من؟! همون طور که وقتی شاد و خوشحال و خوشبختیم بهش نمیگیم خدایا چرا من! 

20

18 خرداد 96 

روز, خوبی نیست

کسی که دوسش داشتم ترجیح داد جدا بشه و با هم در ارتباط نباشیم

دلایلی آورد قطعا واسه خودش منطقی... 

مدام با خودم میگم شاید حکمتیه که بره و عالی بشه اوضاعش و برگرده و بعد میگم اگه منو میخواست نمیرفت یا هزارتا دلیل نمیاورد یا تلاش میکرد که به هم برسیم...

خلاصه این که حس خوبی ندارم به زندگی

نمیدونم میتونم کسی رو به جاش قبول کنم یا نه. همه جوره پاش بودم اما تلاشم بی نتیجه موند... دیگه توکل کردم به خدا... هرچی خودش بخواد میشه... و قطعا چیز بدی نمیشه...

با وجود همه ی این اتفاقا خوشحالم که عشقو تجربه کردم و چشیدم. سختیاشو خوشیاشو فهمیدم 

نمیدونم توی آینده چه اتفاقی برام میوفته نمیدونم تا کی به یادش خواهم موند و توو دلم جاشه و نمیدونم چقد اون به یادم میمونه و من توو دل و احساسش چی میشم فقط میخوام هر چی میشه عالی باشه... همین 

بعد از عید فطر قالب اینجا رو عوض میکنم 


بعضی انسان ها


به عده ی دیگر از انسان ها


انسان های دیگری را یادآور می شوند


آن ها که به یاد آورده اند ، غمگین اند


آن ها که یادآور شده اند ، بی خبر


آن هایی هم که در یاد آمده اند


به احتمال زیاد در شهری دور


هیچ چیز را به یاد نمی آورند



((یاشار کمال))


ترجمه‌ : سیامک تقی زاده 

 


پ. ن: من که فعلا غمگینم.. شما جزو کدوم یکی از این دسته ها هستین؟!