ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

116

از 8 آذر دارم فیلم خارجی دانلود میکنم.این سه ماه اینترنتی که گرفتیم حجمش خیلی زیاد بود و باعث شد من خیلی فیلمایی که تا حالا ندیده بودم ببینم و خیلی چیزا رو بهتر متوجه بشم.

فیلم سوخته یا burnt وقتی دانلودش کردم خیلی کیف کردم.تازه با بردلی کوپر آشنا شدم .توی فیلم حتی با نگاه عاشقانه هم آشنا شدم.متوجه شدم عشق و علاقه باید چطوری باشه.

بعد از اون فیلمای دیگه ای دیدم که بیشتر موضوع درام و عاشقانه داشتن و البته این مدت با هر فیلم و سکانس عاشقانه ای تا دلتدون بخواد گریه کردم بغض کردم اشک ریختم 

حالا اینا همش به کنار بردلی لعنتی هم به کنار.یه پیج اصلی توی اینستا نداره همش فن پیجه...مگه آدم چقد میتونه از دنیای مجازی دور بمونه ...خلاصه دلمونو برده حسابی...

اما تنها چیزی که خیلی خوب با تمام وجودم متوجه شدم اینه که عشق و علاقه حتما باید دو طرفه باشه...حتما باید خواهان همدیگه باشن.با تمام وجود عشق بورزن به همدیگه...خالصانه...عمیق و پاک....

الهی که نصیبمون بشه ...از اون نگاه بردلی وار 

الآنم داره فیلم دیگه ای دانلود میشه.

ولی خدایی خوشحالم بابت این که وقت دارم که فیلم دانلود میکنم و فیلم میبینم و رمان میخرم و تجربه های مختلفی کسب میکنم.

خدا رو شکر...


به نجوایی صدایم کن

بدان آغوش من باز است...

(سهراب سپهری )

115

امروز رفتم دوباره رمان خریدم. به اسم بهبود... 

هر وقت که تمومش کنم درموردش توضیح میدم.. 

امسال زمستون ناقلا زود اومد... خیلی زووووود. 

اصن نفهمیدیم چی شد یهو گفتن 1 دی شده... 

هی روزگار

امیدوارم واقعاً بقیه ی روزا عالی پیش برن. اتفاقای هیجان انگیز و بی نظیر و عااااالی رخ بدن و یه دل سیر خوشحالی کنم... 

حرف خاصی ندارم این روزا... 


آخـــرش روٖزی بــهــارِ خنٖده هامان می رســد


پس بیا با عشق، فصلِ بغضمان را رد کنیم


((قیصر امین پور))

114

بی تو

می‌ رفتم ، می‌ رفتم

تنها ، تنها

و صبوریِ مرا

کوه تحسین می کرد ...


((حمید مصدق))



پ. ن:البته امیدوارم روزگار از این حجم از صبوری و تحملی که دارم سوءاستفاده نکنه... که یه حسی بهم میگه متاسفانه داره میکنه... 

113

تموم شد

تمومش کردم

چیزی که باید خیلی سال پیش تموم میکردم، توی این روز بارونی دیگه تمومش کردم... دلم میخواد برم توی یه کوه فقط فریاد و جیغ بزنم و تهش بشینم یه دل سیییییییر گریه کنم تا خوابم ببره... 

عجب روزگار غریبیه... عجب حال پیچیده ای...

هیچی نمیتونم بگم حتی زبونم واسه گله و شکایت پیش خدا بستست... 

دیگه از همین الآن هیییییییییچ آرزویی ندارم. هیچی از خدا نمیخوام و دیگه هیچی دلم نمیخواد... 

بلکه یکم با نخواستن به آرامش برسم.. بلکه اینجوری روح خستم دوباره سر پا بشه.... 

از این به بعد فقط نفس های عمیق واسم میمونن... 

.......دیگه به معنای واقعی کلمه هیچی نیس و هیچی ندارم بگم... فقط به علامت تهی میرسم... 

بگم سرنوشت بگم تقدیر بگم شانس و اقبال یا پیشونی... 

فقط میدونم هیچکدومش باهام راه نبود... دیگه هم ازشون نمیخوام همراهی کنن، یاری کنن یا مهربون باشن... دیگه محل سگ به اینا نمیذارم... 

فقط تمام... 


خیس از نداشتنت

قدم میزنم بر ساحل زندگی

به دریا زدم برای بودنت

حال اما

تنها،

خیس از دلتنگی

ساحل نشینِ خاطراتم


((نغمه علیزاده))

 

112

جمعه با دختر داییام رفته بودم بیرون. 

اولین بار بود سه نفره میرفتیم و کلی خوش گذشت

رفتیم کافه واسه عصرونه... اولین بار بود میرفتم به اون کافه و همون اول خیلی چیزا خورد توی ذوقم. این که میز تمیز نبود و سفارش آدمای قبلی روی میز بود. نور کافی نداشت و علناً تاریک بود و پرده های کرکره ای افقیشو باز کرده بودن که یعنی نور بیاد ولی ساعت 4 دیگه اون سمت آفتاب و نوری نبود. حتی فضای رمانتیکی هم ایجاد نشده بود. موقع سفارش یه وافل مخصوص کافه و سه تا شیک سفارش دادیم. من قهوه شکلات و اونا موز و شکلات. دختر دایی کوچیکترم هی میگفت عکس بگیریم و کلی وقتمون سر عکس گرفتن گذشت اما عکسا خیلی خوب شدن. ولی من ترجیح میدادم بیشتر حرف بزنیم با هم. خلاصه این گذشت و بعد از نیم ساعت گارسون اومد گفت موز نداریم سفارشتونو عوض کنین. اونا هم عوض کردن یکی نوتلا و یکی شکلات... ولی وقتی سفارشا رو آورد کنار وافل و حتی روی شیکا موز بود. سه تایی خندیدیم گفتیم یعنی موز نداشتنا ولی موز بارون کرده بودن... 

پسره شیکا رو جا به جا گذاشت جلومون و اسماشم اشتباه گفت واسه همین من شیک شکلات خوردم ولی اصلا مزه شکلات نداشت لعنتی کاراملی بود دختر داییم که شکلات سفارش داده بود داشت قهوه شکلات منو میخورد وسط کار گفت این قهوه بودا حالا منم به اصطلاح اون شکلاته رو تا ته خورده بودم گفتم جدی پس بده مال خودمو بخورم... خواهرشم چون وافل خورده بود نتونست شیک نوتلاشو تموم کنه داد به این تا تمومش کنه خلاصه من دو تا شیک خورده بودم و غافل از این که خامه ی روی شیک قراره حالمو بد کنه... یعنی عین مستا داشتم تلوتلو میخوردم... خلاصه دیگه تا خونشون پیاده اومدیم و سگ لرز زدیم و خندیدیم. 

اما دیگه پامو توی اون کافه نمیذارم... 

ولییییییی در کل کنار دختر داییام عالی گذشت... 


مهم نیست تا کجا فرار کنی

فاصله

هیچ چیز را حل نمی کند


((هاروکی موراکی))