ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

121

از 9 آذر سریال قهوه ی تلخ رو واسه سومین بار نشستیم با مامان و بابا دیدیم... 

چقد غصه خوردم واسه فوت عارف لرستانی... چقد دلتنگش شدم و تازه فهمیدم چقد جاش خالیه توی این دنیا. بعضی روزا به خاطرش گریه کردم گفتم خدا بیامرزدت... 

تازه متوجه خیلی از مسائل شدیم... اتفاقا و رخدادایی که سال 89 بیان شده بودن اما ما متوجه نبودیم و صرفاً خندیدیم و کیف کردیم ولی حالا بعد از گذشت این همه سال خنده هامون از گریه غم انگیز تر بود... غبطه خوردیم... غصه خوردیم و ناراحت شدیم که چی به روز مملکت و مردم اومده... خلاصه که حالی شدیم... 

چند شبی میشه که سریال شهرزاد رو دوباره گذاشتم

خیلی دلتنگ شخصیت قباد بودم و تازه دارم میفهمم قباد چقد حیف شد... چقد اقبالش عجیب بود. 

واقعاً هیچکس به جز شهاب حسینی از پس قباد برنمیومدا... 

آخ آخ قباد.... 

حالا از همه ی اینا که بگذریم خواب دیشبم عجیب بود... 

حس عجیبی دارم به این شخص توی خوابم. همش فکر میکنم عاقبت یه روزی یه جایی اتفاقی همو میبینیم و اونم منو میشناسه. حس میکنم من خواب میبینم اونم منو میبینه توی خوابش و الآن فهمیده یکی هست... خلاصه که تفکراتم عجیب و دیوانه وار شده... 

امان از دست من :) 


"دوستت دارم" را زمانی هدیه ندهیم

که قلبش سنگ شده باشد

"دوستت دارم" را وقتی دوستت دارد

به او بگویید...


((الهام صالحی))

120

دوم و سوم بهمن یعنی چهارشنبه و پنجشنبه شیراز برفی بود. یه عالمه برف بارید و همه جا سفید شده

همه رفتن برف بازی و ما هم توی حیاط خونه برف بازی کردیم و خوش گذشت

امروز که بیرون بودم دیدم توی جاهای برفی چقد شلوغه و وقتی به خانواده ها دقت میکردم تنها کسی که رگباری برف میزد به بقیه، پدر خانواده بود... 

بنده ی خدا حرص این همه سال زندگیشو داشت با برف سر زن و بچه هاش خالی میکرد.  :)

برف بازی یکی از بهترین صحنه ها و لحظه های شادی مردمه

امیدوارم که همه ی مردم دنیا از ته دلشون شاد باشن به خصوص ما مردم ایران زمین که واقعاً محتاج و لایق شادی عمیق قلبی هستیم... امیدوارم روزای خوش خیلی زود برسن 

الهی آمین 


بزرگترین توهین به "انسان "


انکار"رنج" اوست!

 

((چزاره پاوزه))

119

دیشب یه خوابی دیدم که واقعاً هیچوقت فکرشم نمیکردم همچین چیزی ببینم 

اصن از یادآوریشم دهنم باز میمونه از تعجب و از خوشحالی درونم پر از شوق میشه و به وجد میام. 

کاش وقتی خواب یکیو میدیدیم اونم همون موقع خوابمونو میدید حتی اگر غریبه بود. بعد به فکر فرو میرفت و تلاش میکرد دنبالمون بگرده بعد پیدامون میکرد و با هم درمورد خوابمون حرف میزدیم... آخ چقد خوب میشدااااااا.. اون وقت خیلی چیزا حسرت نمیشد... خیلی چیزا باهامون دفن نمیشد... 

ای خدا یکم آپشنای خلقتتو بیشتر کن قدرتامونو بیشتر کن بتونیم به چیزا یا کسایی که میخوایم برسیم حتی در حد چند ساعت صحبت کردن و خوش و بش... ای روزگار

آخه اصن خواب دیشبم انقد به واقعیت نزدیک بود که من کامل میتونستم همه چیزو متوجه بشم و حس بی نظیری بود... آقااااااا من خواب دیشبمو میخواااااااااااام... اون آدم توو خوابمم میخوام 

هی من میگم مردای خارجی بهتر از ایرانیا هستن هی هیچکس باور نمیکنه. البته فقط بعضی مردایی که فیلادلفیا به دنیا اومدن منظورمه... ولی خارجی حساب میشن دیگه... خوابمم تایید میکنه اینو.... 

هی روزگار... 

شباتون پر از خوابای قشنگ... 


روشن تـــــرین تلألو مــن در سپیده‌ای


شوری مسیح گونه به صبحم دمیده‌ای


((علی فرزانه موحد))

118

این مدت همش داشتم فکر میکردم چقد خوب که خارج به دنیا نیومدم... یعنی یه کشوری مث امریکا و انگلیس و کلا  قاره ی اروپا و امریکا

چون اگر میرفتم بازیگر میشدم و یه نقش رمانتیک بهم میخورد حتماً عاشق آدم مقابلم میشدم و دلم میخواست توی دنیای واقعی هم باهاش باشم. بعد فقطم ازدواج نه دوستی و رابطه ی چند ماهه یا چند ساله... اون وقت هیچی دیگه کارم زار بود. 

از وقتی بردلی کوپر رو دیدم و باهاش آشنا شدم این فکرا به ذهنم خطور کرده. با خودم میگم مگه میشه نقش مقابل کوپر بود و حسی بهش پیدا نکرد؟! فکر میکنم این روزا هم حسی بین کوپر و گاگا به وجود اومده... ولی اگر واقعیت داشته باشه حیف کوپر... لیاقتش خیلی بیشتر از گاگا هس. 

خلاصه که ذهنم مشغول شده... 

توی اینستا وقتی عکساشونو میبینم میگم دختره ی خر شانس تا دو سال پیش گوشت میپوشید راه میرفت حالا واسه من دست کوپر رو میگیره... خدایی چرا خدا کلا چشمش روی اوناست ولی نسیمشم حتی به ما نمیخوره؟!... 

جای سوالهههههههه 

واقعا اگر روزی بمیرم میرم پیش خدا میگم از اولش بگو حکمت و قصدت از این کارا چی بوده... 

آدم دیگه خسته میشه... زندگی روتین ارزش ادامه دار بودنو نداره... 


من مانده‌ام این "گوشه‌ی" دنیا زتو محروم


دنیای تو "گرد" است ز من هیچ اثـر نیست


((کامران سمائی))

117

به تازگی ،رمان بهبود اثر جوآن سیلبر رو تموم کردم... 

از این که رمانام زود تموم میشن ناراحتم البته خب مقصر خودمم که یه پشت میشینم پای کتاب و تمومش میکنم و دیگه هیچی نمیمونه تا آخر ماه بخونم. البته کتاب چهار جلدی تاریخ کامل ایران رو که دهه ی هشتاد گرفتم و هیچوقت تمومش نکردم شروع کردم تا توی وقت بی رمانی بخونمش بلکه اطلاعاتم بیشتر بشه نسبت به مملکت و تاریخ و تمدنم... 

رمان بهبود رمان خوبیه... به آدمایی که اسمشون توی رمان آورده شده خوب پرداخته شده یعنی تا اونجایی که لازم هست از هر کسی که باهاش مواجه میشی شناخت کلی و کافی پیدا میکنی... 

دقیقاً به قول اون بزرگی که گفته وقتی کتاب میخونی با زندگیای مختلفی آشنا میشی و تجربه های جدیدی کسب میکنی، منم با خوندن رمان و دیدن فیلم دارم به خیلی چیزا پی میبرم که با خودم میگم کاش این وقت رمان و فیلم رو زودتر داشتم تا یکم مسائلو بهتر بفهمم و درک کنم... با دیدن هر فیلم دلم میگیره. با خوندن هر رمان میفهمم منم با این شرایطم تنها نیستم و شاید خیلیا توی دنیا اینجوری باشن با این تفاوت که توی ایران خیلی راحت قضاوت میشی و برچسب میگیری اما خارج از ایران اوضاع اینطوری نیس و هر کس سرش توی زندگی خودشه. نهایتن تهش اگر بخوان کمکی کنن سعی میکنن راهنمایی درستی بکنن نه مث حسودا و بخیلای ما راه غلط نشون بدن و از نابود شدن طرف کیف کنن. گرچه خب اونی هم که اهمیت میده به اینجور آدما بی تقصیر نیست و نباید اجازه بدیم کسی واسمون تعیین تکلیف کنه یا درمورد زندگیمون نظر بده... 

خلاصه که دارم وارد مرحله ی جدیدی توی زندگیم میشم. مرحله ای که خودم متوجه خیلی از تغییرا شدم. توی 27 سالگی باشی و متوجه خیلی چیزا بشی، به نظرم میتونه خودش موهبت بزرگی باشه.... 

بازم خدا رو شکر... 

شماها هم فیلم و کتاب بخونین ...خیلی خوبه 


شادی همچون آب

معجزه ای ساده و هر روزه است

اما درست مثل آب نادیده اش می گیریم


((نیکوس کازانتزاکیس))