ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!
ماه دنیای من

ماه دنیای من

حالــــَم خـوب اَست این روز هــــایم را دوست دارم ..!

91

حالم خوب نیس... درونم خوش نیس

7 ساله که روبه راه نیستم... 

دلم گرفته، خستم، سعی میکنم شاد باشم و لحظه های کوچیک و خوش واسه خودم درست کنم اما عمیق خوشحال نیستم، عمیق دلخوش نیستم... عمیق حالم خوب نیس... 

خوب بودن حالم یه چیز سطحیه، موقته ...

کاش واقعاً زندگی تموم بشه، کاش این همه صبر و تحمل کردن توی هر زمینه ای به پایان برسه... 

خیلی خسته و کلافم... خیییییلی 

با میل خودمون نیومدیم این دنیا و کماکان هیچی هم با میلمون پیش نمیره... عجیبه

من که دیگه هیچی نمیخوام جز تموم شدن زندگیم... جز قطع شدن نفس کشیدنای وقت و بی وقت... جز از کار افتادن این قلب خسته...  جز به آرامش رسیدن ابدی هیچی نمیخوام... 

الهی که زودتر تموم شه...  :-( 

چه فایده،

زنی باشی

با موهایی " بلند " ؟

وقتی آن دستی

که باید به موهات برسد،

همیشه" کوتاه "است ...


((هستی دارایی))

90

موجوداتی هستیم که عادت میکنیم

یه عده عادت کردن رو خوب میدونن و دوس دارن 

یه عده میگن عادت باعث میشه ساکن و راکد بمونی و بعضا درجا بزنی... 

همین حالا داشتم فکر میکردم چقد عادت کردم به یه سری مسائل... 

به چیزایی که شاید اگر پای عشق و علاقه در میون نبود انقد راحت کنار نمیومدم باهاش... 

عادت کردم به ابراز احساسات یهویی و از ته دل نشنیدن... 

عادت کردم به نبودن و نداشتنش توی لحظه هام... 

نمیدونم اگر روزی ازش احساسات واقعی از ته دل ببینم چه عکس العملی نشون میدم اما دلم میخواد توی این مورد ناکام نمیرم... 

خلاصه این که عادت کردن میتونه هم خوب باشه هم بد... بستگی به موضوعت داره 

بستگی به خلق و خوی خودت داره 

بستگی به شرایط زندگی داره... 

بستگی داره چه طرز فکری داشته باشی... 

من با شرایط فعلیم میتونم بگم عادت کردن به خیلی چیزا از جمله نشنیدن یه سری حرفا از دهنش و نداشتنش توی زندگیم،فقط اشکمو درمیاره... 

روزگار غریبی شده... 

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند

روز و شب دارد ،

روشنی دارد ،

تاریکی دارد ،

کم دارد ،

بیش دارد

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده ،

تمام می شود بهار می آید ...


((محمود دولت آبادی))

89

دیروز یه سری حرفا زدیم

حرفایی که خیلی زیاد حدس میزدم بیان بشن و عاقبت همین اتفاق افتاد... 

تصمیمایی گرفته شد هر چند سخت اما بنا رو بر این گذاشتم که هر چی پیش بیاد خیره و من هر چقدر بجنگم و مقاومت به خرج بدم، واقعاً با خواست و حکمت خدا نمیتونم مخالفت کنم. ترجیح دادم بذارمش به پای حکمت و سرانجام کار رو سپردم دست همون کسی که باید... 

خلاصه که قبول کردن یه سری مسائل همیشه سخت هستن مگر این که قبلش انقدری خودتو نصیحت کرده باشی و دلداری داده باشی تا بتونی با شرایط کنار بیای... گرچه بازم دوره ی نقاهت داره و نمیتونم انکار کنم اما به هر حال میگذره... خدا بزرگه 

همیشه این اندوه است

که از دیوار ها بالا می رود

از راهرو های باریک عبور می کند ...

به اتاق های تاریک می رسد

و در قلب های خسته می نشیند !

پس لبخند های تو

اینجا در قلب من

چکار می کند ...؟!


((سمیه طهماسب))

88

از یکنواخت پیش رفتن زندگی متنفرم

از این که هیچ اتفاقی رخ نمیده و نزدیک 4 ساله زندگی و روزگار خیلی روتینوار دارن پیش میرن بیزارم

خستم، کم آوردم... ته زندگی قراره چی بشه؟ 

از زندگی از روزگار که مشخصه آیندشم آش دهن سوزی نیست خستم

دلم میخواد یه مدت عمیییییییییییق بخوابم بعد بیدار بشم و حتی برام مهم نباشه این مدت چی گذشته 

حتی از شب خوابیدن و صبح بیدار شدنم خستم 

اوف امان از زندگی  

کاش تموم بشه 

کاش واقعاً زندگی برای همیشه تموم بشه 

:-( 

هی روزگار مسخره...  

واقعاً هیچی خوب نیس

کاش یه اتفاق بزرگ و خوشحال کننده رخ بده

4 ساله دلم میخواد یه طوری بشه 

یه اتفاق عالی رخ بده اما هییییچییییییی به هیچیییییییی

دمت گرم روزگار... 

دمت گرم پروردگار.... 

حتی جنگم بشه برام مهم نیست. حتی بمب روو سرمون بریزن مهم نیست. 

والا... زندگی که انقد بیخود و عادی میره جلو، همون بهتر که تموم بشه

:-(

با حرکتِ سر می گوید نه

با قلب اش می گوید بله

به هر چه که دوست دارد می گوید بله

به معلم می گوید نه

از جایش بلند می شود

هر چه سوال است از او می پرسند

ناگهان می خندد

همه چیز را پاک می کند

هر چه عدد و کلمه ست

هر چه تاریخ و اسم

و هر چه جمله و بند

همه چیز را پاک می کند

بدون توجه به تهدیدهای معلم

و یا هو کشیدن های بچه درسخوان ها

با گچ هایی همه رنگ

روی تخته سیاهی از بیچارگی

خوشبختی را ترسیم می کند


((ژاک پره ور))

87

چون جاده به زخم رفتن آراست مرا

یک سینه تپش ، نفس نفس کاست مرا

این بود تمام ماجرای من و او

می خواستمش ولی نمی خواست مرا


((ایرج زبردست))